فرشتگان ناپیدای مرگ:هفت تک تیرانداز برتر تاریخ

تک تیراندازها، زنبورهای سرخ میادین جنگ هستند. اما معدود تک تیراندازهایی پیدا می شوند که آنقدر ماهر باشند که نامشان فراموش نشدنی باشد.
فرانسیس پجهاماگابو، ستاره ی تورنتو

[تصویر:  9gfs7cqbqop9xp2kgx79.jpg]
بهترین تک تیرانداز جنگ جهانی اول و پرافتخارترین سرباز ارتش کاناداست که اگر می توانید فقط اسمش را سه بار بدون اشتباه تکرار کنید!:Dاین سرخ پوست عزیز با هدف گیری بیش از 370 سرباز و به اسارت گرفتن 300تای دیگر، یکی از بزرگترین کابوسهای سربازان آلمانی در جبهه ها به شمار می رفت. پجهاماگابو اولین بار در سال 1915 همراه با اولین واحد اعزامی ارتش کانادا راهی اروپا شد اما شانس چندانی نیاورد و در اثر بمباران شیمیایی مصدوم شد. او دوباره در 1916 به میدان جنگبرگشت و این بار مهارتش در تیراندازی او را به یک افسانهتبدیل کرد. پجهاماگابو در زدن اهداف با تفنگ عادی نیز تبحر خاصی داشت و همین موضوع او را متفاوت می کرد؛ آنقدر که در کانادا ستاره ی تورنتو صدایش میکردند و در طول جنگ سه بار مدال افتخار و یک بار نشان شجاعت دریافت کرد. او بعد از جنگ به سیاست روی آورد و بیشتر وقتش را صرف امور سرخ پوستان کرد؛ هرچند هیچ وقت از نیروهای نظامی بازنشسته نشد.

واسیلی زایتسف، مدافع سرسخت استالینگراد

[تصویر:  26_118661_df83b6b6591112c.jpg]
مشهورترین تک تیرانداز دنیا، کسی که در نبرد استالینگراد با هدف گیری 225 سرباز آلمانی شامل 11 تک تیرانداز خبره ارتش آلمان، به شهرت رسیدو او با رگورد 243 کشته یکی از تک تیراندازان افانه ای جنگ جهانی دوم بود که البته به لطف فیلم دشمن پشت دروازه ها و بازی جودلاو به مشهورترین تک تیرانداز تاریخ هم تبدیل شد. واسیلی تیراندازی را در گوه های اورال از پدربزرگش آموخت و وقتی تنها 5سال داشت یک گرگ را شکار کردو او در استالینگراد ظرف کمتر از سه ماه 225 کشته روی دست آلمانی ها گذاشت. البته رقم تایید نشده ی کشته ها یاو در این مدت تا 500 نفر نیز ذکر شده. واسیلی همچنین در برلین در یک دوئل رو در رو که سه روز به طول انجامید، تک تیرانداز مطرح آلمانی و سرپرست مدرسه ی تک تیراندازی ورماخت اورین کنگ را کشت. او در اواخر جنگ زایتسف بر اثر لگد تفنگ از ناحیه ی چشم دچار آسیب شد و با رکورد 242 نفر با درجه ی سروانی از خدمت ارتش بیرون آمد. او بعد از جنگ تحصیلش را تمام کرد و یک کارخانه ی ریسندگی در کیو تاسیس کرد و پیش از مرگ وصیت کرد که جسدش را کنار یادبود مدافعان استالینگراد دفن کنند.

لیودمیلا پاولیچنکو،خانم ها هم بله!

[تصویر:  7391929e4357ad13f4e813dc6b6a3aff.jpg]
یکی از پنج تیرانداز برتر دنیا و برترین تک تیرانداز زن تاریخ؛ زمانی که قوای آلمان در 1941 به شوروی جمله کردند 24 سال داشت و دانشجوی رشته ی تاریخ در دانشگاه کیف بود. او داوطلبانه به ارتش پیوست و به یکی از دوهزار تک تیرانداز زنی تبدیل شد که در طول جنگ در ارتش سرخ خدمت میکردند؛ البته تنها یک چهارم این تعداد از جمله لیودمیلا آنقدر زنده ماندند که تمام شدن جنگ را ببینند.
او نخستین درگیری خود را در جریان نبرد اودسا تجربه کرد، جایی که ظرف تنها 2.5 ماه 187 سرباز آلمانی را کشت. پس از سقوط اودسا و عقب نشینی ارتش سرخ به ساوستپول، لیودمیلا پاولیچنکو هشت ماه دیگر هم صرف هدف گیری سربازان ورماخت کرد. همانند بیشتر تک تیراندازان روس او هم از یک تفنگ نیمه اتوماتیک اس وی تی 40 استفاده میکرد. رکورد نهایی او هم چیزی نزدیک به 309 کشته تایید شده است که 36تای آنها خودشان تک تیرانداز بودند. پاولچینکو در 1942 به خاطر برخورد ترکش خمپاره زخمی شد و با خروج از خط مقدم دیگر به جبهه ها بازنگشت. جالب اینکه او بعد از جنگ تحصیلاتش را تمام کرد و مورخ شد.

کارلوس نورمن هنکوک دوم، پدر سفید

[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcQOQEjlKQlJyJx2YW0ZPBK...o7k_yWJPNC]
نورمن یکی از معروفترین تک تیراندازان آمریکایی در ویتنام بود که ویت کنگ ها به خاطر کلاه سفیدی که همیشه بر سر میگذاشت، پدر سفید صدایش میکردندو او در جنگ ویتنام 93 نفر را کشت و ویتنامی ها برای سر او 30هزار دلار جایزه تایین کردند، آن هم در حالی که ان زمان جایزه کشتن تک تیراندازان آمریکایی در ویتنام شمالی تنها هشت دلار بود. کمونیست ها حتی یک گروه تک تیرانداز خبره را مامور کشتن او کرده بودند و پس از این بود که پوشیدن کلاه های سفید برای گمراه کردن ویتنامی ها در میان سربازان آمریکاییدر ویتنام عمومیت پیدا کرد. بیشتر شهرت او شاید به خاطر گلوله ای بود که با آن یک تک تیرانداز ویتنامی کمین کرده را از پای درآورد. گلوله ای که درست در چشمی دوربین تفنگ تک تیرنداز ویتنامی نشسته بود.در تمام طول جنگ ویتنام او تنها یک بار کلاهش را از سرش برداشت؛ آن هم زمانیکه قرار بود یکی از ژنرال های شمالی را در قلب پایگاهش ترور کند. پس از سه روز و سه شب بی خوابی، ژنرال ویتنامی را ترور کرد.پس از کشتن ژنرال، هنکوک به آمریکا بازگشت و طی حادثه ای به اختلال عصبی دچار شد و از آن پس دیگر تیراندازی نکرد.

سیموهایا، مرگ سفید

هایا بدون تردید برترین تک تیرانداز تاریخ است؛ کسی که در کمتر از سه ماه بیش از 700 نفر را کشت.سربازان ارتش سرخ به او مرگ سفید میگفتند کهشاید به خاطر پالتوی سفیدی بود که همیشه بر تن داشت. هاتا کشاورز ساده ای بود که در دهکده ای کوچک نزدیک مرز امروزی فنلاند با روسیه متولد شد و در سال 1925/1284 به ارتش فنلاند پیوست. اما شهرت او به عنوان تک تیرانداز به جنگ زمستان( حمله ی شوروی به فنلاند در سال 1939/1318)باز میگردد. زمانیکه او در طول صد روز جنگ ب یرحمانه، بیش از 542 نفر را هدف قرار داد که از این میان 505 نفر درجا کشته شدند.البته این تمام رکورد او نیست. در همین مدت او بیش از 200 نفر را هم با استفاده از مسلسل دستی و تنها با اتکا بر مگسک سلاح خود به قتل رساند. هایا موجود عجیبی بود که همیشه مثل فرشته ی مرگ در جایی که انتظارش نمیرفت ظاهر میشد. مثلا با وجود دمای -40 درجه ی سلسیوسی زمستان فنلاند، خود را در میان برف ها پنهان میکرد و به انتظار مینشست. او آنقدر محتاط بود که حتی هنگام تیراندای در دهان خود برف میگذاشت تا بخار دهانش جای او را افشا نکندارتش سرخ برای اینکه از شر او حلاص شود در چندین نوبت گروه های تک یرانداز را برای قتل او فرستاد که خب همگی کشته شدند!هابا حتی از آتش سنگین توپخانه روس ها جان سالم به در برد. سرانجام اما در ششم مارس 1940 ترکشی فکش را شکست. البته او این بار هم زنده ماند و یک هفته بعد یعنی همان روزی که فنلاند تسلیم را پذیرفت هوشیاری اش را بدست اورد.

ژانگ تائوفنگ

یکی از مرگبارترین تک تیراندازهای چینی در جنگ کره در طول 32 روز بیش از 214 نفر را با تفنگ تک تیرانداز خود به قتل رساند. ژانگ در سال 1953 همراه با گردان هشتم از سپاه 24 چین در موقعیت تپه ی ثلثی استقرار یافت؛ درحالیکهتنها به یک تفنگ قدیمی روسی(موسین ناگانت)بدون دوربین مجهر بود.(همان نوع سلاحی که واسیلی زایتسف در طول جنگ دوم با آن شلیک میکرد)درست در همان جایی که نیروهای بین المللی در جریان جنگ کره برای جلوگیری از ورود چینی ها با واحدهایی از ارتش چین درگیر شدند.تائوفنگ پس از 18 روز انتظار در موقعیت واحد خود، تک تیراندازی را در بدترین شرایط شروع کرد؛ در حالیکه ابتدا موفقیتی در کارش نداشت اما رفته رفته ارقام به نفع او تغییر کرد.

ماتهویس هتسناوئر

[تصویر:  m-matias.jpg]
مشهورترین تک تیرانداز آلمان تازی با دست کم 345 کشته تایید شده که به خاطر مهارتش در کوتاه زمانی به اسم و رسمی ترسناک رسید. ماتهویس در دو سال پایانی جنگ به عنوان تکتیرانداز به خدمت ورماخت در آمد و به عنوان بخشی از واحد کوهستانی عازم جبهه های شرقی شد. او به اتفاق دیگر هم قطارش آلربگر-دومین تک تیراندازبرتر آلمانی- نزدیک به 500 سرباز و افسر ارتش سرخ را در جبه های شرق به قتل رساندند. این تک تیرانداز اتریشی الاصل در آن زمان رکورد دارفاصله ی تیراندازی از فاصله ی 1100متری را شکست و مدال صلیب شوالیه را از آن خود کرد. هتسناوئر از جنگ جان سالم به در برد و پس از آن به اسارت ارتش سرخ در آمد و برای پنج سال بعدی در اردوگاه های کار سیبری محکوم شد.
کلیه مطالب این پست از شماره 60 مجله دانستنیها ها گرفته شده و دوست نازنین Altair زحمت تایپ آن را کشیده است.

به انگیزه یکهزارو سیصد و شصتمین سالروز کشته شدن پیروز نهاوندی

این جستار هیچ گروه مذهبی را در ایران هدف قرار نمی دهد و تنها هدف آن روشن کردن تاریخ است هموطنان اهل تسنن و تشیع و مسیحیان یهودیان زرتشتیان و همه هوطنان با هر عقیده ای ایرانی هستند .

———————-

سپاه اعراب پیروزمندانه از نبرد نهاوند باز می گشت سراسر میدان نبرد پر از خون ریخته شده ایرانیان بود پیرمردی همراه با عده دیگری از اسرا دست و پا در بند توسط اعراب به پشت جبهه حمل می شد اما در آن لحظه تازیان متوجه نشده بودند که پیرمرد یکی از فرماندهان سپاه ایران است

وقتی پیرمرد کشته ها و اسیران خردسال ایرانی را دید گفت:عمرجگرم را به اتش کشید سوگندکه قلبش را در می آورم در این لحظه بود که جرقه های انتقام از فرمانده دشم در دلش دمیده شد.

این اولین بار نبود که او اسیر شده بود یک بار در نبرد با رومیان نیز به اسرات در آماده بود.به همین خاطر عده ای نیز معتقد بودند که او از زرتشت به مسیحیت گرویده است.
پیرمرد به بردگی مغيره بن شعبه گماشته شد مغيره بدلیل اینکه پیرمرد دستان قدرتمندی داشت آهنگری و نجاری بلد بود و هنر های بسیار داشت به او لقب ابولولو داد.در آن زمان عمر ورود ایرانیان را به مدینه ممنوع کرده بود اما با اسرار های فراوان مغیره و بدلیل اینکه هنرهای فراوانی را بلد بود با ورود عمر به مدینه موافقت کرد.

او بارها از ظلمهایی که توسط اربابش به او می شد به عمر شکایت برد اما جوابی نشنید وقتی که زنان و دختران ایرانی را در کوچه های شهر می دید که دسته دسته به کنیزی اعراب گرفته می شدند روحش در آتش می سوخت.

بعدها می گویند فیروز به بردگی عمر در آمد و تا آنجا که عمر روزی دو درهم به او می داد که مبلغ بسیار زیادی بود و تا آنجایی توانست اعتماد عمر را بدست آورد که اجازه می داد در پشت سر او و در کنار یاران پیامبر نماز بخواند.

روزی عمر از او پرسید می گویند تو بسیار هنرمند هستی می توانی برای من آسیاب  بسازی؟

فیروز نهاوندی لحظه ای اندیشید ظاهرا فکری به ذهنش رسیده بود بعد از درنگ گفت:چنان آسیابی برایت بسازم که آوازه اش در غرب و شرق طنین انداز شود.

در اینجا دو نظریه وجود دارد که نظریه دوم به نظر درست تر می آید:

عده ای معتقد هستند که فیروز همزمان با ساخت آسیاب خنجر دوسری را ساخت و وقتی عمر برای دیدن آسیاب آمده بود با آن خنجر عمر را کشت و در هنگام فرار با دلاوری تمام شش تن از محافظان عمر را نیز هلاک کرد و شش نفر دیگرشان را زخمی کرد.

گروه دوم نیز معتقد هستند که فیروز در مسجد به عمر حمله کرد و با سه ضربه او را کشت سپس به سرعت از میان جمعیت عبور کرد و به هر کس که می خواست بر او شمشیر بکشد ضربتی وارد نمود.

عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد:

توطئه قتل عمر که  بعضی از ایرانیان ساکن مدینه در آن دست اندرکار بودند در ماه ذی الحجه بامداد سپیده دم عمر به نماز بامداد بیرون شد به مزیگت(گرگ و میش)و همه یاران پیامبر صف کشیده بودند و این فیروز نیز پیش صف اندر نشسته و کاردی حبشی داشت.دسته به میان اندر چنانکه تیغ هر دو روی بود.و راست و چپ بزند و اهل حبشه چنان دارند چون عمر پیش صف آید و فیروز شش ضرب زد از راست و چپ بر بازو و شکم و یک زخم از آن بزد زیر ناف از آن زخم شهید شد و فیروز بجست.
پیروز پس از گریختن از مدینه یازده سال در ایران بطور پنهانی زندگی کرد زن و فرزندانش را سپاهیان اعراب پیدا کردند و به بهانه انتقام جویی از عمر کشتند پس از سالها روز مکان وی نیز لو رفت و به محاصره در آمد و کشته شد عده ای نیز معتقد هستند وقتی خود را در محاصره اعراب دید خودکشی کرد و در آن لحظه بود که روحش به جمع همراهان و یارانش مانند رستم فرخزاد پیوست.

امروز در تاریخ ایران: (۲۳ آگوست ۶۵۱ میلادی) یکهزارو سیصد و شصتمین سالگرد شهادت پیروز نهاوندی (همدانی) بدست اعراب است.

تصویری از آرامگاه پیروز نهاوندی در کاشان

سخنی از وینستون چرچیل نخست وزیر سابق انگلستان درباره ی دکتر محمد مصدق…

ما از هيتلر و ارتش آريايی اش شكست نخورديم!
ولي يک آريايی كچل فقط با یک خودنويس ما را شكست داد
و از سرزمینش بیرون کرد


توضیحی در باب کلمه آریایی:بنده به عنوان نویسنده وبلاگ با اعتقاد بر اینکه تمامی اقوام ایرانی ریشه مشترک دارند و تحقیقات ژنتیکی نیز این مساله را اثبات می کند و دانشگاه کمبریج نیز این مساله را تایید می کند.به کلمه آریایی قائل نیستم زیرا باعث به هم خوردن اتحاد میان اقوام ایرانی می شود و عده ای این کلمه را فقط برای پارسی زبان ها قائل می شوند در حالی که به احتمال زیاد منظور چرچیل یک ایرانی بود ولی برای یک مقایسه ناشیانه بین جنایتکاری مثل هیتلر و مصدق از کلمه آریایی استفاده کرده است که بیانگر ریشه مشترک آلمانها و ایرانی هاست.

نکته دوم مصدق یکی از شاهزادگان قاجار و از معدود فرزندان این شجره منحوس بود که واقعا وطن پرست بود مانند عباس میرزا شاهزاده قاجار که وقت با ایران یار نبود که او پادشاه ایران شود و در نتیجه مصدق نیز یک آذری ایرانی است که ریشه مشترک با سایر ایرانی ها یعنی اقوام آریایی دارد.

از هموطنان عزیز خواهش می شود که این کلمه را بعنوان کلمه ایرانی معنی کنند و از بحث و جدال بی مورد در مورد کلمه هایی مانند آریایی پارس و … پرهیز نمایند.

در جایی دیگر نیز بر سر جمله ای از پیامبر اسلام که گفته بود دانش گر در ثریا هم باشد مردانی از پارس به آن دست خواهند یافت بحث و جدال های جدی در گرفته بود و بنده خود شاهد بودم در آذربایجان مرد مغازه داری پس از دریافت اسکناس 5 هزار تومانی فورا با ماژیک آن نوشته را روی اسکناس مغشوش کرد در حالی که منظور پیامبر اسلام کل سرزمین ایران بوده که در آن زمان به اسم پارس شناخته می شده است و حتی گستره بسیار زیادتر از ایران امروزی داشته و شامل عراق تا فلسطین هم می شده است عده ای تجذیه طلب با تحریک احساسات اقوام ایرانی اقدام به ایجاد اختلاف در مورد این کلمات می کنند که از هموطنان عزیز خواهش می شود که نسبت به این تحریکات حساس نشوند.

چند پرده از نمایشنامه کودتای 28 مرداد 1332

پرده اول شاه

در کنار زمین والیبال خسته افتاده بود مامور مخصوصی حکمی را برای امضا به نزدش آورده بود شاه با ترس و لرز خود نویس اش را در آورد و حکم را امضا کرد دیگر پیرمرد برایش غیر قابل تحمل شده بود حتی اگر کودتا پیروز نمی شد چیزی برای از دست دادن داشت.شاه بسیار می ترسید اما دوستان آمریکایی و انگلیسی وی تا حد ممکن سعی کردند او را آرام بکنند.شاه جوان حتی از جزئیات کودتا هم خبر نداشت در کلاردشت شب و روز کابوس می دید وقتی خبر رسید که نصیری بازداشت شده است با ثریا راهی رامسر شد و از آنجا با هواپیما از کشور فرار کرد.

سرتیپ سپه پور فرمانده نیروی هوایی به مصدق زنگ زد که برای زدن هواپیمای شاه کسب تکلیف بکند مصدق گفت بگذارید بروند.

شاه از بغداد راهی رم شد و آنجا می اندیشید که چگونه باقی عمر را سپری بکند در رستوران هتل سه ستاره اکسلسیور رم غرق در این اندیشه ها بود که ناگهان خبرنگاران سراسیمه وارد اتاق شدند و خبر پیروزی کودتا را به وی دادند شاه حتی فکر نمی کرد که تاج و تخت خود را دوباره پس بگیرد…

شاه خطاب به لوئی هندرسون (پس از کودتا) : «من تختم را مدیون خدا ، ملتم ، ارتشم و شما هستم … مصدق محاکمه می شود و به سه سال حبس محکوم خواهد گشت ولی یک استثناء وجود دارد و آن حسین فاطمی است. او هنوز دستگیر نشده ولی به زودی او را پیدا می کنند. فاطمی بیش از همه ناسزاگویی کرد. او بود که توده ای ها را واداشت مجسمه های من و پدرم را سرنگون و خرد کنند.او پس از دستگیری اعدام خواهد شد. »

پرده دوم شعبان بی مخ

بخاطر هیکل درشتش و مهارتش در ورزش های زورخانه ای معروف شده بود خود را مسلمان متدینی می دانست و ارادت شدید به آیت الله کاشانی داست.

حوالی ظهر روز کودتا با دستور زاهدی از زندان آزاد شد و رهبری گروه های اوباش را بر عهده گرفت هر چیزی که لازم داشت از بلندگو و ماشین گرفته تا نوچه های قدیمی اش و حفاظت توسط گارد ارتش در اختیارش قرار داده شده بود از آن ساعت به قلع و قمع مخالفین شاه در خیابان ها می پرداخت و همه 500 تن از اوباش جنوب شهر به دنبالش راه افتاده بودند.ساعاتی بعد به دفاتر روزنامه های طرفدار دکتر مصدق حمله برد و هر کس و هر چیزی را در آنجا دیده بود خورد و خمیر کرد.

تا عصر آن روز در در گیری های خیابانی تمامی نیروهای ملی و چپ را سرکوب کرد مردم غول بزرگ و قدرت مندی را در خیابانها می دیدند که هرکس در مقابلش مقاومت می کرد را به بدترین نحو ممکن تا سر حد مرگ کتک می زدو در ساعاتی از به جولان دادن در مقابل منزل دکتر مصدق پرداخت…

پرده سوم اشرف

با روی کار آمدن پیرمرد تا نهایت ممکن محدود شده بود تمامی ارتباطات مالی اش و قدرتش محدود شده بود از ابتدای کار نیز اشرف نسبت به دکتر مصدق احساس خوبی نداشت و تا حدممکن با او مقابله کرده بود اشرف برخلاف برادرش بسیار بی باک و نترس بود تاجایی که رضا شاه بارها گفته بود کاش اشرف مرد بود!شاید هم بدلیل اینکه خواهر دوقلوی محمد رضا شاه بود ژن های آنها اشتباهی جاسازی شده بود!

او مخفیانه پاکتی  از طرف آمریکا و انگلیس برای محمد رضا شاه داد که جزئیات کودتا در آن نوشته شده بود او واقعا نفرت عمیقی نسبت به مصدق داشت مصدق نیز او را تبعید کرده بود در فرانسه نیز بارها از دولت انگلیس خواسته بود که با حمله نظامی دولت دکتر مصدق را ساقط کنند.زمانی که در فرانسه بود تاجایی که توانست با کمک دوستان آمریکایی خود وضعیت ایران را بحرانی جلوه داد. اندکی قبل از کودتا به بهانه تامین مخارج بیمارستان پسرش وارد ایران شده بود.اشرف وظیفه هماهنگی بخشی از کودتا چیان و اسدالله رشیدیان را بر عهده گرفته بود.تا جایی که توانست افراد مختلف را بر علیه مصدق متحد کرد 9 روز پس از خروج او کودتا پیروز شد.
دقیقا می توان گفت که اشرف رابطی بین سرویس های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس با کودتا چیان بود و مهم ترین مهره داخلی کودتا به حیاب می آمد.

پرده چهارم اسدالله رشیدیان

پدرش از طرفداران سرسخت سیدضیاالدین طباطبایی بود و شغل کوچکی در سفارت انگلیس داشت از نخست نیز خودش یکی از بهترین مهره ها انگلیس در ایران به شمار می رفت.در حقیقت رابط انگلیسی کودتا شخص اسدالله رشیدیان بود در یک ملاقات حضوری با شاه به او گفته بود که انگلیس و آمریکا قصد کودتا در ایران را دارند.

رابين زينر مامور بلند پایه انگلیسی مبالغی را به رشیدیان پرداخت تا نمایندگان مجلس را بخرد و او نیز در کار خود موفق بود تاجایی که نمایندگان خودفروخته برای طرح استیضاح مصدق آماده می شدند مصدق نیز با هوشیاری تمام مجلس را منحل اعلام کرد اما نمی دانست که این عمل وی بهانه را به دست کودتاچیان برای به پیش بردن نقشه شوم خود خواهد داد.

اسدالله رشیدیان مامور رسمی سرویس های جاسوی انگلیس ماموریت رسمی خود را بلافاصه پس از خروج اشرف از ایران آغاز کرد عبدالله شهبازی می نویسد اسد شاه در ابتدا هیچ اعتمادی به رشیدیان نداشت اما بعد از اندکی متوجه شد که او سخنگوی رسمی دولت انگلیس در ایران است.و تقریبا می توان گفت رشیدیان یکی از مهره های اصلی بود که توانست شاه جوان و ترسو را راضی کند که حکم عزل دکتر مصدق را امضا کند.

عبدالله شهبازی می نویسد رشیدیان در برابر شاه بعنوان مردی هم تراز با کرمیت روزولت ظاهر می شده است.

پس از کودتای 28 مرداد به رشیدیان امتیازات گسترده مالی چون چون امتیاز تأسیس بانك اعتبارات تعاونی و توزیع برخوردار اعطا شد آری در ایران مزد خیانتکاران این است و مزد خادمین نیز همانند دکتر حسین فاطمی حکم اعدام است.

پرده پنجم سرشاپور ریپورتر

پدرش رئيس سازمان اطلاعاتي بريتانيا در ‏ايران در زمان انقلاب مشروطه و اوائل سلطنت رضا شاه بود نقش او در کودتا نیز همان نقشی بود که اگر پدرش زنده بود انجام می داد یعنی سِر شاپور ريپورتر، مسئول شبکه‌هاي اطلاعاتي مشترک سيا و ام. آي. 6 در زمان کودتا در ایران بود و تمامی عملیات های جاسوسی و اطلاعات مورد نیاز سازمان های اطلاعاتی سیا و ام آی 6 را تامین می کرد.در دوران جوانی به دهلی می رود و در جنگ جهانی دوم از رادیو دهلی به سخن پراکنی در جهت منافع دولت استعماری انگلیس می پردازد.یک بار در در سال 1947 و با كارت خبرنگاري به ايران آمد.

اندکی قبل از زمان کودتا نیز بطور نامعلومی وارد ایران شد و به فعالیت های جاسوسی و تبلیغ بر علیه مصدق پرداخت.

به پاس تمامی خیانت هایش  انگلیس چون بقیه خائنین مانند سرجان ملکوم به او لقب سرشاپور ریپورتر را داد

در تصویری که در دادگاه مصدق از او گرفته شده است او نوشته است و امضا کرده است

«ماموريت با موفقيت انجام شد

پرده ششم دکتر محمد مصدق

پیرمرد در شب 25 مرداد میهمان ناخوانده از جانب شاه داشت که حکم عزل وی را با خود به همراه داشت اما نخست وزیری که توسط مردم انتخاب شده بود مشروعیت خود را از شاه نگرفته بود که توسط شاه عزل شود فورا دستور حبس نصیری را صادر کرد.

روز بعدش به او اعلام کردند که شاه در حال فرار از کشور است آیا هواپیمای او را ساقط کنیم یا نه؟پیر مرد که همچنان نسبت به شاه وفادار بود و فقط خواستار سلب اختیارات شاه بود و می خواست شاه سلطنت کند نه حکومت نپذیرفت.

هندرسون در ملاقاتی که در خانه مصدق با او داشت به او اعلام کرد که دولت آمریکا با تمامی قوا از ادامه حکومت او جلوگیری خواهد کرد و از مصدق خواست از قدرت کناره گیری کند ولی او دستور اخراج هندرسون از منزلش را داد.

اما مصدق می توانست به کشورش پشت کند و با قبول پیشنهاد 50 درصدی آمریکا در مورد نفت ایران حکومتش را ادامه بدهد….

در روز کودتا عده ای از توده ای ها به او پیغام دادند که آنها را مسلح بکند تا توطئه کودتا را خنثی کند اما او به هر قیمتی حاضر نبود قدرت را حفظ کند زیرا با این کار احتمال کشتار و خون ریزی زیادتر می شد به علاوه ممکن بود ایران در دام نوکران روسیه یعنی حزب توده بیفتد.

عصر آن روز نیروهای نظامی و اوباش به منزلش حمله بردند و با گلوله های توپ آنجا را به ویرانه ای تبدیل کردند و عده ای از نگهبانانش را کشتند مصدق و خانواده اش از شکافی که در نتیجه برخورد توپ به دیوار منزلش پدید آمده بود توانستند صحنه را ترک کنند اوباش پس از ویران کردن منزل کتر مصدق تمامی وسایلش را در آنجا به حراج گذاشتند.

پیر مرد بعد از دستگیری و محاکمه به سه سال زندان در بیرجند و تبعید به احمد آباد منزل محکوم شد او در بی دادگاه شاه به آزموده گفت به شاه بگو نسلی تربیت کردم که روزی تو را با گریه از کشور بیرون خواهند کرد.

پرده هفتم هندرسون

بعد از خروج از منزل مصدق اعلام کرد که دولت آمریکا زاهدی را به رسمیت می شناسد و از آن پس نهایت تلاش خود را برای بر انداختن مصدق خواهد کرد سپس به برادران قشقائی دستور داد که به فارس بروند و در آنجا حکومتی تشکیل بدهند و تا تشکیل حکومت زاهدی در ایران ماهیانه 5 میلیون دلار به آنها پرداخت شد.اما برادران قشقائی زیر بار نرفتند.

لوئی هندرسون بعد از ملاقات با اشرف در فرانسه روانه سوئیس شد وتا در آنجا کودتا را هدایت کند.

در 27 مرداد دوباره وارد تهران شد و چک به شماره 703352 به مبلغ 2/600/000/000 ریال را برای بر انداختن حکومت مصدق صادر کرد.این پول به پانصد تن از اوباش عده ای از نظامیان و روحانیون پرداخت شد.

پرده هشتم آیت الله کاشانی

در ابتدای ملی کردن صنعت نفت و در 30 تیر تا می توانست به مصدق کمک کرد اما بعد ها به اختلافات زیادی را با مصدق پیدا کرد عده ای می گویند بعد ها کاشانی از یک سو با در بار مشغول زد و بند بود و از سوی دیگر با هندرسون عده ای نیز معتقد هستند که چون مصدق قوانین شرعی از جمله تعطیل کردن شراب فروشی ها و … را اجرا نمی کرد کاشانی به مخالفت با وی برخواست اما یادمان نرود او رئیس مجلسی بود که مصدق دستور انحلال آن را صادر کرده بود پس بطور طبیعی اختیارات و قدرت کاشانی محدود می شد پس واضح بود که به مخالفت با دکتر مصدق خواهد پرداخت.

ملاقات آیت الله کاشانی با هندرسون قبل از کودتا

در 25 خرداد کاشانی ملاقاتی با زاهدی داشت او گفت:ت‌الله کاشانی حمایت بی دریغ خود را از ایشان و سایر کسانی که جانشان به‌علت مبارزه با دیکتاتوری مصدق در خطر است ابراز داشتند.
در 28 مرداد نیز:»ملت غیور ایران اکنون 28 ماه است که ایشان زمامدار است و در تمام این مدت یک قدم مفید به حال شما که بتواند اسم آن را ببرد بر نداشتند. هر روز وعده های بزرگ می دهد و فردا عذر می آورد. ساعت به ساعت راه را برای تحکیم دیکتاتوری و حکومت فردی و خود سری هموار ساخته است. مصدق خوب می داند اگر با آزادی به رای ملت رجوع کند 97 درصد مردم علیه او رای می دهند . شما هموطنان عزیز می بینید که تا امروز چه کسی به نفع اجانب قدم برداشته و آنچه تا امروز کرده مستقیما به مصلحت اجنبی و زیان مملکت بوده است.»
او همچنین شاه را «مرد تربیت شده عاقل» و » مردی معقول تحصیل کرده و با تحصیلات» خواند وگفت: «عقیده من این است که ایران سالیان دراز حساسیت سلطنت دارد و فی الحقیقته وجود شاه یک جهت جامعی برای جمع آوری کلیه طبقات مردم به دور این مرکز ثابت است.»

عده نیز معتقد هستند که کاشانی علیرغم مخالفتهایش با مصدق در 28 مرداد با نامه ای او را از خطر کودتا آگاه کرد.

ملاقات کاشانی با شعبان بی مخ اندکی بعد از کودتا

پرده نهم شهید دکتر سید حسین فاطمی

او از همه تند تر بود پس از فرار شاه به خدمت مصدق رسید و از او خواست که اعلام جمهوری بکند که مصدق با عصبانیت این پیشنهاد او را رد کرد.زیرا خود را وفادار به آرمان های مشروطه می دانست.فاطمی دشمنی عجیبی با پهلوی ها داشت شاه هم به شدت با او دشمنی ورزید فاطمی دستور داد تمامی مجسمه های شاه و پدرش را از میادین به پایین بکشند.

انگلیسی ها نیز از وی دل خوشی نداشتند زیرا او متوجه خطر دولت انگلیس بود او در 19 مهر1331 سفارتخانه انگلیس را تعطیل کرد.در 25 بهمن 1330 نیز فدائیان اسلام سعی در ترور وی داشتند.

در شب کودتا نیز رادیو اعلام می کند که مصدق فرار کرده و فاطمی توسط مردم تکه تکه شده است اما او تا 6 اسفند در مخفیگاه بود وقتی او را به حیاط شهربانی بردند شعبان بی مخ و دار و دسته اش به او حمله کردند و او و خواهرش را که سعی کرد خود را روی فاطمی بیندازد تا او آسیبی نبیند با ضربات چاقو زخمی کردند.

او گفت من درهای سفارت انگلیس را بستم غافل از اینکه تا درباره پهلوی هست انگلیس نیازی به سفارت ندارد.

در 18 آبان 1333 در حالی که عده ی بسیاری از بزرگان از شاه خواسته بودند او را اعدام نکند او مورد کینه توزی شاه قرار گرفت و با دمای 40 درجه تب به میدان تیر آورده شده و تیرباران شد.

پرده دهم مظفر بقایی

او از بنیانگذاران نهضت ملی بود اما بعد ها به مخالفت با مصدق پرداخت در 1 اردیبهشت 1332 سرتیپ افشارطوس رئیس شهرانی تهران و پسرخواهر مصدق بدست او و عواملش روبوده و به طرز وحشتناکی به قتل رسید.

در کودتا نیز بطور فعال بر علیه مصدق به فعالیت پرداخت و در حمله به منزل مصدق نقش فعالی داشت.

عکس:از راست به چپ: عبدالقدير آزاد، حسين مكي، محمد مصدق، ابوالحسن حائري‌زاده، مظفر بقايي

پرده یازدهم فضل الله زاهدی

انگلیسی ها در ابتدا مایل بودند که بلافاصله پس از رفتن مصدق دولت نظامی زاهدی ایران را کنترل بکند ولی آمریکایی ها می خواستند شاه مهره آنها باشد سه روز قبل از کودتا زاهدی توسط شاه بعنوان نخست وزیر ایران انتخاب شده بود و در روز کودتا مخفی شده بود.با ارتباطاتی که زاهدی داشت قرار بود نظامیان را از شهرستان ها جمع کرده و به تهران بیاورد تا مصدق را وادار به قبول فرمان شاه کند اما در این مورد موفق نشد.ولی او موفق به این کار نشد.

در 28 مرداد پس از استقرار یگان های کودتاچیان در مناطق اصلی شهر خود را به رادیو رساند و خبر پیروزی کودتاچیان و نخست وزیری خود را اعلام کرد.

اما مساله ای که معلوم بود آمریکا و انگلیس بدون کمک زاهدی نمی توانستند کودتا را به پیش ببرند زیرا نفوظ زاهدی بسیار در ارتش زیاد بود و بواسطه نفوظ زاهدی توانستند عملیات کودتا را به پیش ببرند بعد ها محمد رضا شاه بخاطر این خدمات دخترش را به پسر زاهدی داد.

پرده دوازدهم رادیو BBC اهریمنی فارسی

تا توانست به تخریب مصدق و بزرگنمایی بر علیه مصدق پرداخت و علامت رمزهای بسیاری را نیز به دشمنان مصدق مخابره می کرد از جمله در شب 25 مرداد

ینجا لندن است ، رادیوی BBC ، اکنون دقیقا نیمه شب است

در حالی که همیشه می گفت :ینجا لندن است ، رادیوی BBC ، اکنون نیمه شب است و عملیات کودتای نافرجام 25 مرداد آغاز شد در شب قبل از 28 مرداد نیز

شب قبل از کودتا نیز رادیو BBC در برنامه فارسی خود ، شعری از فردوسی را قرائت کرد که دوازده سال پیش در شب سوم شهریور 1320 و در آستانه ورود ارتش های اشغالگر متفقین به ایران خوانده بود :

«چو فردا برآید بلند آفتاب                   من و گرز و میدان و افراسیاب «

که احتمالا این نیز اسم رمزی برای کودتا چیان بوده است.

خواستید بروید بی بی سی گوش کنید.

داستان رفتار جوانمردانه کوروش کبیر با کسی که قصد ترور وی را داشت

روزی که کوروش وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه (که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم “ارتب” خوانده می شد و برادرش در یکی از جنگ ها به دست سربازان کوروش به قتل رسیده بود. کوروش در آن روز به طور رسمی وارد صور شده بود و پیشاپیش او، به رسم آن زمان ارابه آفتاب را به حرکت در می آوردند و ارابه آفتاب حامل شکل خورشید بود و شانزده اسب سفید رنگ که چهار به چهار به ارابه بسته بودند آن را می کشید و مردم از تماشای زینت اسب ها سیر نمی شدند …

در حالی که کوروش سوار بر اسب به سوی معبد می رفت، “ارتب” تیرانداز برجسته فینیقی وسط شاخه های انبوه یک درخت انتظار نزدیک شدن کوروش را می کشید!

در صور، مردم می دانستند که تیر ارتب خطا نمی کند و نیروی مچ و بازوی او هنگام کشیدن زه کمان به قدری زیاد است که وقتی تیر رها شد از فاصله نزدیک، تا انتهای پیکان در بدن فرو می رود. در آن روز ارتب یک تیر سه شعبه را که دارای سه پیکان بود بر کمان نهاده انتظار نزدیک شدن موسس سلسله هخامنشی را می کشید و همین که کوروش نزدیک گردید، گلوی او را هدف ساخت و زه کمان را بعد از کشیدن رها کرد.

صدای رها شدن زه، به گوش همه رسید و تمام سرها متوجه درختی شد که ارتب روی یکی از شاخه های آن نشسته بود. در همان لحظه که صدای رها شدن تیر در فضا پیچید، اسب کوروش سر سم رفت.

اگر اسب در همان لحظه سر سم نمی رفت تیر سه شعبه به گلوی کوروش اصابت می کرد و او را به قتل می رسانید. کوروش بر اثر سر سم رفتن اسب پیاده شد و افراد گارد جاوید که عقب او بودند وی را احاطه کردند و سینه های خویش را سپر نمودند که مبادا تیر دیگر به سویش پرتاب شود، چون بر اثر شنیدن صدای زه و سفیر عبور تیر، فهمیدند که نسبت به کوروش سوءقصد شده است و بعد از این که وی را سالم دیدند خوشوقت گردیدند، زیرا تصور می نمودند که کوروش به علت آنکه تیر خورده به زمین افتاده است.

در همان لحظه که صدای رها شدن تیر در فضا پیچید اسب کوروش سر سم رفت.اگر اسب در همان لحظه سرسم نمی رفت تیر سه شعبه به گلوی کوروش اصابت می کرد و او را به قتل می رساند کوروش بر اثر سر سم رفتن اسب پیاده شد وافراد گارد جاویدکه عقب او بودند وی را احاطه کردند … درحالیکه عدهایی از افراد گارد جاوید کوروش را احاطه کرده بودند عده ای دیگر ارتب را از درخت فرود اوردند ودست هایش را بستند پس از اینکه او را به حضور کوروش آوردند کوروش از او پرسید: چرا می خواستی مرا به قتل برسانی ارتب جواب داد: ای پادشاه سربازان تو برادر مرا به قتل رساندند من می خواستم به انتقام خون برادرم تو را بکشم و یقین داشتم که تو را خواهم کشت چون تیر من هیچ گاه به خطا نمیرود ولی همین که تیر از کمان من رها شد اسب تو به رو درآمد واینک میدانم که تو مورد حمایت خدای بعل وسایر خدایان هستی و اگر این رامیدانستم به تو سو قصد نمیکردم.کوروش گفت: درقانون آمده اگر کسی به جان کسی سو قصد کند باید دستش قطع شود و چون تو با یک دست کمان را نگه داشتی و با یک دست زه راکشیدی باید هردو دست توقطع شود واگر من بخواهم تو را مجازات کنم از تحصیل نان خود عاجز خواهی شد این است که من از مجازات تو صرف نظر میکنم . ارتب که نمی توانست باور کند گفت ای پادشاه آیامرا بقتل نخواهی رساند .کوروش گفت: نه. ارتب گفت: ای پادشاه آیا تو دستهای مرا نخواهی برید. کوروش گفت: نه . ارتب گفت: من شنیده بودم تو هیچ جنایت رابدون پاسخ نمی گذاری و اگر یکی از اتباع تو را بقتل برسانند به طور حتم قاتل را خواهی کشت .کوروش گفت: همین طور است ولی در این مورد من از حق خود می گذرم اما از حق اطباع خود نمی توانم صرفنظر کنم . ارتب گفت: به راستی که بزرگی و پادشاهی به تو برازنده است. من از امروز به بعد آرزویی ندارم جز اینکه به تو خدمت کنم. کوروش گفت: من میگویم تو راوارد خدمت کنند واز آن پس ارتب در سفر وحضر همراه کوروش بود در آخرین جنگ کوروش نیز ارتب حضور داشت وبعد از کشته شدن کوروش جنازه او رابرداشت وبه پاسارگاد برگرداند. او این دلیری رانمیکرد دشمنان به جنازه کوروش بی احترامی میکردند پس ازاینکه جنازه رابه پاسارگاد برد روزی که جسد کوروش در گورستان گذاشته شد ارتب درکنار گور با کارد از بالای سینه تا زیر شکم خود را شکافت وقبل از اینکه جان بسپارد گفت: بعداز کوروش زندگی برای من ارزش ندارد.
فایل صوتی این مطلب:

ماجرای ترور کوروش توسط آرتاب و بخشش آرتاب توسط کوروش-دکتر ناصر انقطاع